فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

The world

من یه دنیا دارم ... یه دنیای خیلی قشنگ ... یه دنیایی پر از رویا ...خیلی بزرگ و مطمئن ... دنیای من دو تا ماه داره ...دو تا ماه روشن و زیبا که وقتی بهشون نگاه میکنم خودمو میبازم ... دنیا من یه دریا داره پاک و زلال که منو تو خودش غرق کرده ! من شنا بلد بودم ولی دریا منو به قعر خودش برد و پناه داد .. من الان زیر این دریا زندگی میکینم ... در عمق وجودش ... اینجا هیچکس نیست منم و دنیام ! دنیا به من میخنده و با صدای خندیدنش درون من به لرزه میوفته ... لرزشی که من دوستش دارم ! دنیای یه کمی هم غم داره اما تموم میشه و من دنیامو بر میدارمو میرم به دور دستها ...جایی که بتونم توی دنیام گم بشم ! من دنیامو دوست دارم !

But

من امشب یه چیزی دیدم که منقلب شدم ... گریه نمیکنم ولی دگرگون شدم یه چیزی داشت خفم میکرد ولی نمیکشتم ! بغزم گرفت... ولی نمیترکید ... از اینکه دیدم میتونم خودمو جای کسی قرار بدم و میتونم حس کسی رو بفهمم خوشحال بودم  ولی ناراحت از اینکه کاری نمیتونم بکنم ...دست و پا میزدم ولی فلج بودم ... حس میکردم ولی کرخ بودم ... همه چی خوبه ولی من بدم ...حس خوبی نیست ولی یک حقیقت است !!!

Confuse

گیج و نگران بودم ... میگن نگران نباش که کفش نداری یکی هست که پا نداره !!! اما من نگران بودم که اسیر نشم دیدم خیلی ها تو جنگ مردن !!! میگن نگران نباش از اینکه روزی دستت رو دراز کنی و کسی چیزی در اوون نزاره از این نگران باش که دستت پره و دراز کنی و  کسی چیزی از اوون بر نداره !!! میگن ممکنه کسی رو که باهاش خندیدی رو فراموش کنی اما کسی رو که باهاش گریه کردی رو فراموش نمیکنی !!! من هنوزم گیج و نگرانم ...

The chance

باد میاد ... داره تن تمام دنیا رو می لرزونه ... اما چه فرقی میکنه باز هم خورشید فردا طلوع میکنه ... خورشید کاری به این چیزها نداره ... کارخودشو میکنه ... ! از این جور چیزها خوشم میاد ! احساس نزدیکی باهاشون میکنم ... منم به هیچ چیز کاری ندارم !‌فقط برام خودم مهمم و چیزهایی که برام مهمه !‌ چند نفری رو واقعا دوست دارم ... کسانی که در نبودشون میدونم احساس غم خواهم کرد ... اما چه کسی میدونه ؟ شاید اونا از نبود من احساس غم خواهند کرد پیش از اینکه من ...!!!

The wind

باد میاد ... داره تن تمام دنیا رو می لرزونه ... اما چه فرقی میکنه باز هم خورشید فردا طلوع میکنه ... خورشید کاری به این چیزها نداره ... کارخودشو میکنه ... ! از این جور چیزها خوشم میاد ! احساس نزدیکی باهاشون میکنم ... منم به هیچ چیز کاری ندارم !‌فقط برام خودم مهمم و چیزهایی که برام مهمه !‌ چند نفری رو واقعا دوست دارم ... کسانی که در نبودشون میدونم احساس غم خواهم کرد ... اما چه کسی میدونه ؟ شاید اونا از نبود من احساس غم خواهند کرد پیش از اینکه من ...!!!

My wishes

دستمون به هیچ جا بند نیست .. بند میکنیم به خودمان ... هزار بهونه جور میکنیم تا برای دیگران بهونه نباشیم ... ! به خودم بدهکارم من به خودم بد کردم ! من به خودم رحم نکردم ... آرزوی دیروز فراموش نشدنی است ... اما من تو رو فراموش کردم ! یادمه یه جا خوندم آرزوی محال داشتن مثل امیدوار بودن به سرابه و فقط عطش آدم رو زیاد میکنه ! مجالی برای حرف زدن ندارم ... من دارم دستمو تا آرنج میکنم تو دهنم !!!

Dead Man

اون وقتی که من دارم میمیرم ...دوست دارم یکی از فصلهای پاییز باشه ... بارون موهات رو خیس و پریشون کنه ... چون میخوام در آرامش به سر ببرم ... از مردن من دلت میشکنه ... روی بدن بی جان من خم میشی ... فکرشم نمیکردی ... نه ؟ اما من اهمیتی نمیدم ... مثل همون درختایی که بارون داره میخوره بهشون و برگهاشون رو خم میکنه ... من در اون لحظه ساکت تر و سنگدل تر از اون لحظه ی تو خواهم بود ... رفتنم چیزی رو عوض نمیکنه و پاییز هنوز پاییزه!!!

Clever

منو ببین ... ببین من کیم ؟ در مورد من چی فکر میکنی ؟ من یه دانشمندم یا یه احمق ؟ نمیدونی ...؟! من یه دانشمند احمقم ... هر لحظه امکان داره مخمو به کار بندازم هر لحظه هم امکان داره یه ذره هم از مخم استفاده نکنم  ... آره من دارم به تو فکر میکنم به تویی که اصلا به من فکر نمیکنی بلکه همش به یادمی ... چرا ؟ هیچ فکرشو کردی ؟ با پاهای پیاده به ذهن دیگران سفر میکنی و نمیبینی که زمان به سرعت میگذره اما من همچنان منتظر بازگشت تو از این سفر  هستم ... چرا ؟ چون تو ذهن من هستی .. تو فکر و هوش من هستی من نمیتونم بدون تو برم جایی ... چون اون وقت احمقم ..  پس میشینم تا برگردی با هم بریم !!!

Sunshine

همه خوشحالن ! همه درحال رفتن و برگشتن به خونه هاشون هستن ... من به مردم نگاه نمیکنم ولی اونها چی ؟ اونا همه به من نگاه میکنن میگن با هم که چرا این به هیچ کس نگاه نمیکنه ؟! من زیر نور خورشید در خیابانها در حال قدم زدن هستم ... در میان دود و سرو صدا ! من احساس بودن میکنم ... گوش هایم کر است ... اما چشمانم به روی حقیقت باز است !‌ چیزهایی میبینم که نباید ببینم اما ...