خیلی وقت پیش بود ... زندگی بوی نم میداد همه جا به نظر پوسیده و پوک میومد ... پر از استرس و ترس از آینده بودم ... روزها سخت و طاقت و فرسا و شب ها پر از خوف و وحشت بود !!! صدای پچ پچ مردم گوشم رو آزار میداد حدس اینکه در مورد من حرف میزنن هم از همه بدتر !!! خودم رو به بی خیالی میزدم اما در تنهایی ام چهره ی واقعی خودم رو میدیم ... نمیتونستم به خودم دروغ بگم ! من همین بودم که میدیدم ... به دنبال حقایق میدویدم ... به هر دری میزدم ... احساس نداشتن یک دلگرمی و پشتوانه ی قوی روح منو خدشه دار کرده بود من چشمانم رو کاملا بسته بودم و خانواده ی خود را نمیدیم !!! اما حالا مدت ها از آن دوران گذشته ... چشمان من کاملا باز است !!!