فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

Somewhere

خیابان ها  و بزرگراه ها رو پشت سر میزاره و میره ... بارون داره تازه نم نم میزنه به شیشه ... صدای برف پاک کن ماشین با صدای بارون مخلوط بود و حالت جالبی داشت !!! میومد با خودش حرف بزنه اما حالش از صدای خودش بهم میخورد !!! اونقدر صداش گرفته بود که انگار گلوش رو فشار میدن و حتی نفس کشیدن هم مشکل شده بود ...   نمیدونست میخواد بره کجا اما نا خودآگاه خودش رو اونجا میدید ... انگار یه قدرتی اونو به اونجا میکشید !!! وقتی میرسید حالتی بین غم و شادی داشت ... شاد بود از اینکه تنها چند قدم اونور تر ...پشت اون دیوارهای بتونی اون کسی که دنبالشه نشسته و ناراحت از اینکه نمیتونه ببینتش !!! اونجا زندان نبود اما برای ملاقات کننده روزهای خاصی معین شده بود ... شاد بود از اینکه میتونه شاد کنه ... شاد بود از این آرامش و حس بودن ... شاد بود از اینکه اونجا بود !!!

For what?

میدوند ... به دنبال آنچه میخواهند به آن برسند ! میرسند ... اما از آنچه که به آن رسیده اند احساس رضایت نمیکند !میجنگند ... به دنبال تصاحب آنچه که میخواهند ! تصاحب میکنند ... اما از تعداد کشته های مقابل راضی نیستند !ناسزا میگویند ... به خاطر اینکه طرف مقابل عقب نشینی کند ! عقب نشینی میکند ... اما از مقدار آب موجود در ناسزا اشان راضی نیستند ! دیگران را زیر پا له میکنند ... تا اثبات کنند که بی نیاز اند ! له میکنند ... در چشم محتاجان نور احتیاج را بیشتر میکنند ! به درگاه خداوند سجده میکنند ... که شاید بار گناهشان سبک شود ! سجده کنند ... کجاست ترازویی که بسنجد ! با ترس میمیرند ... که شاید رستگار شوند ! میمیرند ... اما فقط میتوانند به خاک کمک کنند تا شاید گیاه بهتری در آن بروید !!!