فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فرشته

منتظر اون لحظه ام ! هی به ساعت اتاق و مچی ام نگاه میکنم ! از ساعت ها قبل خودم رو آماده کرده ام! میشینم و منتظر میشم ! دیگر نمیتوانم ... ! شروع به حرکت میکنم و به سرعت به سمت آنجا میروم ! اینجا بهتره ... چون چاره ای جز انتظار ندارم! توی ماشین نشستم و هر چند دقیقه یک بار به آینه یه نگاهی می اندازم ! من خیلی زود رسیدم ... ! تقریبا این کار همیشگی منه ! من همیشه زود میرسم ! بعد از مدتها اون لحظه میرسه ... و میبینم که از دور داره به سمت من میاد مثل یه فرشته ! زیبا و نورانی ... لباس سفیدش اون رو از همیشه زیبا تر میکنه ! لبخندی پر از عشق برای من میفرسته و من دیگه فکر آن همه خستگی و انتظار رو هم نمیکنم ! وقتی در کنار منه من هیچ چی کم ندرم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
فیروزه یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 http://khasteyedonya.blogsky.com

فهمیدیم هیچی کم نداری اون لحظه !! فقط الف اخر لطفا فراموش نشه ...!!!:دی

مرسی از اینهمه دقت ... ممنونتم

فیروزه دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:35 http://khasteyedonya.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد