فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

گذشته ها

خیلی وقت پیش بود ... زندگی بوی نم میداد همه جا به نظر پوسیده و پوک میومد ... پر از استرس و ترس از آینده بودم ... روزها سخت و طاقت و فرسا و شب ها پر از خوف و وحشت بود !!! صدای پچ پچ مردم گوشم رو آزار میداد حدس اینکه در مورد من حرف میزنن هم از همه بدتر !!! خودم رو به بی خیالی میزدم اما در تنهایی ام چهره ی واقعی خودم رو میدیم ... نمیتونستم به خودم دروغ بگم ! من همین بودم که میدیدم ... به دنبال حقایق میدویدم ... به هر دری میزدم ... احساس نداشتن یک دلگرمی و پشتوانه ی قوی روح منو خدشه دار کرده بود من چشمانم رو کاملا بسته بودم و خانواده ی خود را نمیدیم !!! اما حالا مدت ها از آن دوران گذشته ... چشمان من کاملا باز است !!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:13 http://www.butterflyfree.blogsky.com

همیشه همین طور هست ادم نمیتونه بهترینها را در نزدیکی خودش ببینه امیدوارم همیشه خوشبخت باشی

‌مرسی مریم جان از اینکه وقت گذاشتی ... و ممنونم از نظرت , برام خیلی ارزشمند بود

فیروه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://khasteyedonya.blogsky.com

تکبیر!!

الله اکبر
الله اکبر
...
..
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد