من ساعت هاست که از عشقم بی خبرم ... گویی که سالهاست ازش بی خبرم ...دقایق به سختی سپری میشود !!! او گمشده است ... شاید داخل کمد خود را قایم کرده یا شاید هم زیر میز ناهار خوری !!! شاید به گوشه ای پناه برده تا بدور از هیاهوی زندگی لحظاتی را بدون هیچ کس و با همه کس خلوت کند ... او خسته است ... او خسته است و خستگی اش را با جرعه ای از زندگی راحت و بی دغدغه به در میکند !!! او به دنبال آینده است و گذشته هم به دنبال او ... من او را پیدا میکنم و در ازای هر دقیقه که او را گم کرده بودم ساعتها به آغوش میکشم ... من او را پیدا میکنم !!!