من امشب یه چیزی دیدم که منقلب شدم ... گریه نمیکنم ولی دگرگون شدم یه چیزی داشت خفم میکرد ولی نمیکشتم ! بغزم گرفت... ولی نمیترکید ... از اینکه دیدم میتونم خودمو جای کسی قرار بدم و میتونم حس کسی رو بفهمم خوشحال بودم ولی ناراحت از اینکه کاری نمیتونم بکنم ...دست و پا میزدم ولی فلج بودم ... حس میکردم ولی کرخ بودم ... همه چی خوبه ولی من بدم ...حس خوبی نیست ولی یک حقیقت است !!!
واقعا درد آوره ....البته واسه من
ممنونم از نظری که دادی , چون از اولین نطراتی که دارم ... این منو امیدوار میکنه به نوشتن چون میدونم خواننده دارم ... مرسی ازت !