فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

The chance

باد میاد ... داره تن تمام دنیا رو می لرزونه ... اما چه فرقی میکنه باز هم خورشید فردا طلوع میکنه ... خورشید کاری به این چیزها نداره ... کارخودشو میکنه ... ! از این جور چیزها خوشم میاد ! احساس نزدیکی باهاشون میکنم ... منم به هیچ چیز کاری ندارم !‌فقط برام خودم مهمم و چیزهایی که برام مهمه !‌ چند نفری رو واقعا دوست دارم ... کسانی که در نبودشون میدونم احساس غم خواهم کرد ... اما چه کسی میدونه ؟ شاید اونا از نبود من احساس غم خواهند کرد پیش از اینکه من ...!!!
نظرات 2 + ارسال نظر
فیروزه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 http://khasteyedonya.blogsky.com

سلام
خیلی وقتا من هم از همین احساسها داشتم ولی خیال میکردم خیلی عجیبه که ادم بخواد به این چزا فکر کنه
برا همین زیاد جدیشون نگرفتم
خوبه که تو مینویسیشون

ممنونم ازت که نظر دادی ... تو اولین نظر توی وبلاگ هام بودی توی اینجا و این برام خیلی ارزشمنده ... مرسی !

فیروزه سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:43 http://khasteyedonya.blogsky.com

پس من اولی بودم!! خب حالا جایزه اول شدنم چیه؟


با اینکه تازه شروع کردی ولی به دل من یکی که نشست
بعضی وبلاگها فقط ادعای قشنگ نوشتن و زیاد بازدید کننده دارن ولی چندان هم مالی نیستن!
شاید هم به خاطر اینه که استایل نوشتنت تقریبا مثه نوشته هامه توی دفتر خاطراتم!

ای جونم ... جایزه ات اینه که وب لاگت رو میخونم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد