فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

My wishes

دستمون به هیچ جا بند نیست .. بند میکنیم به خودمان ... هزار بهونه جور میکنیم تا برای دیگران بهونه نباشیم ... ! به خودم بدهکارم من به خودم بد کردم ! من به خودم رحم نکردم ... آرزوی دیروز فراموش نشدنی است ... اما من تو رو فراموش کردم ! یادمه یه جا خوندم آرزوی محال داشتن مثل امیدوار بودن به سرابه و فقط عطش آدم رو زیاد میکنه ! مجالی برای حرف زدن ندارم ... من دارم دستمو تا آرنج میکنم تو دهنم !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مسعود رحیمی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:20

من اگه میدونستم تو این طوری مینویسی نمیذاشتم بری.

حیلی چاکرم مسعود جان ... قدم روی چشم من گذاشتی و سر زدی ... خیلی خوشحالم کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد