فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

Dead Man

اون وقتی که من دارم میمیرم ...دوست دارم یکی از فصلهای پاییز باشه ... بارون موهات رو خیس و پریشون کنه ... چون میخوام در آرامش به سر ببرم ... از مردن من دلت میشکنه ... روی بدن بی جان من خم میشی ... فکرشم نمیکردی ... نه ؟ اما من اهمیتی نمیدم ... مثل همون درختایی که بارون داره میخوره بهشون و برگهاشون رو خم میکنه ... من در اون لحظه ساکت تر و سنگدل تر از اون لحظه ی تو خواهم بود ... رفتنم چیزی رو عوض نمیکنه و پاییز هنوز پاییزه!!!
نظرات 1 + ارسال نظر
منتظر شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:54

این نوشتت حرف منه.دوست دارم حتی اگه 1ساعت به مرگم مونده فقط ببینمشو تو آغوشم بگیرمشو تو آخرین لحظات عمرم گرمای بدن اونو فقط حس کنمو در اوج آرامش بمیرم
نوشته هاتون به دل میشینه نویسنده ی گرامی

ممنونتم منتظر جان , بسیار برام ارزشمنده این نظرات و اینکه کسی میتونه با این نوشته هام ارتباط برقرار کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد