فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

فریاد

تراوشات ذهن خلاق یک نادان

Sunshine

همه خوشحالن ! همه درحال رفتن و برگشتن به خونه هاشون هستن ... من به مردم نگاه نمیکنم ولی اونها چی ؟ اونا همه به من نگاه میکنن میگن با هم که چرا این به هیچ کس نگاه نمیکنه ؟! من زیر نور خورشید در خیابانها در حال قدم زدن هستم ... در میان دود و سرو صدا ! من احساس بودن میکنم ... گوش هایم کر است ... اما چشمانم به روی حقیقت باز است !‌ چیزهایی میبینم که نباید ببینم اما ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد